نویسندگی
تولد مامان
امشب برای مامان تولد گرفتیم، گل و باکس گل و کیک تولد
عکس های یادگاری و شام حسابی
اشارت مرگ
تمرین: بار نویسی قصه
در گذشته های دور باغبانی جوان که اهل سرزمین پارس بود به ارباب خود گفت: قربان لطفا به دادم برسید، سحرگاه فرشته مرگ مرا بشارت داد و تهدید کرد. هدیه ای می خواهم تا امشب بتوانم در اصفهان باشم. ارباب مهربان، اسبهایش را در اختیار او گذاشت.
هنگام غروب مرگ را دید و گفت: چرا سحرگاه باغبان مرا خبر مرگ دادی؟ فرشته مرگ جواب می دهد: نه خبر مرگ بلکه بشارت شگفتی و حیرت، چون صبح امروز او را دور از اصفهان می دیدم در حالی که شامگاه امروز باید جان او را در اصفهان بگیرم.
———————
مرگ یا زندگی مسئله این است.
وقتی دیگر نیستم، آیا فراموش می شوم؟ مرا کجا می برند؟ چه می شود؟
اگر از قبل از زمان و نحوه مرگ خود آگاهی پیدا کنید، واکنش شما چه خواهد بود؟
دیدار با فرشته مرگ و در آغوش کشیدن آن، شما دوست دارید چگونه با مرگ ملاقات کنید و آن را دریافت کنید؟
اگر می توانستم بفهمم که در چه صورتی در آن دنیا در آرامش و رفاه می توان داشت، بیشتر آن کارها را انجام می دادم.
تو وقتهایی که تنهایی را تجربه کردم، مدام به این فکر کردم که اگر بمیرم و نباشم، آیا به حال کسی تفاوت می کند؟ خیلی وقتها بهش فکر کردم، پر از خیال و همهمه، تشویش و سردرگمی و …
دوست دارم قبل از مرگم، زیبا زندگی کنم و چون رود در جریان و خروش باشم. گلستان و … زندگی ام را بسازم و با خیالی آسوده پر بکشم. من نقاشم، نقاشی هایم را در جمع کردم تا برای دیگران به یادگار بماند، هر کسی که عاشق هنر و طرح و رنگ است. امیدوارم لااقل او بداند که افکار و رویاهای من …..
یکی از ترسهای همیشگی من نتوانستن و از عهده بر نیامدن است، هر تصمیم جدیدی که می خواهم بگیرم، حداقل سه بار آن را پیش خودم تکرار می کنم. دومین چیزی که مدام به خودم می گویم این است که حالا چه کار کنم و یا چه فکری بکنم که برایم جذاب و دوست داشتنی باشد؟ آیا اصلا هیچ حوصله انجام کاری را دارم؟ الان دلم چه می خواهد؟
برای من که تا حدودی درونگرا هستم، ارتباط با خودم و درونم اهمیت خاصی دارد، کمکم می کند تا با خودم مهربان باشم و گفتگوی درونی دوستانه ای داشته باشم. حتی گاهی باید کودک درونم را به آغوش بکشم، او را نوازش کنم، با او بخندم یا گریه کنم و بعد از اینکه دانستم چه می خواهد، بتوانم به آرامش برسم. آخر هر از گاهی خیلی بچه ننه و سر به هوا می شود، پر از خواهش و تخیل، که باید کنترلش کرد.
هر روز زمان کوتاهی را برای مراقبه یا تمر کز بر روی افکار و رفتارم اختصاص می دهم. مثل کسی که روزانه خودش و کارهایش را بررسی می کند، یک اسکن شخصی تا بتواند با تغییرات و تدابیر لازم به تعادل و یکپارچگی کامل برسد. مثل برنامه ریزی و نظم دهی امورات فردی تا جایی که حدود و حریم شخصی خودم است.
گاهی اوقات این کار به نظرم آنقدر دلنشین و مطلوب است که دلم می خواهد تا از ذهنیاتم تصویر شفاف تری داشته باشم و بتوانم به نتایج بهتر و بهتری برسم. شاید در اینصورت ثبت، ویرایش و به روز رسانی افکار و ایده هایم خیلی بهتر و سریعتر انجام گیرد.
وقتی با درونمان آشتی می کنیم پذیرای کل وجودمان و هر دو نیمه تاریک و روشن آن می شویم. اگر با خودمان دوست و مهربان باشیم با آغوش باز هر دو نیمه وجودمان را پذیرا می شویم و به استقبال خودآگاهی و خود باوری می رویم. حالا عزت و اعتماد به نفس بیشتری داریم، می توانیم برای دست یافتن به اهداف و آرزوهای خود با اطمینان قدم برداریم و شادمان زندگی کنیم، زندگی سرشار از موفقیت، سربلندی و افتخار.
من با خویشتن دوستی و میل به تعادل و یکپارچگی کامل، می کوشم تا هر روز بهتر از دیروز باشم. چون من می خواهم پس می توانم برای خود و زندگی خودم بهترین باشم.
مثل یک فرشته، یک حامی
جزیی از اقیانوس
تمرین: باز نویسی قصه
یک روز خوب تابستان تو ساحل یک اقیانوس، موج کوچکی زیر گرمای آفتاب همراه با نسیم خنکی که می وزید به سمت ساحل پیش می رفت. همینطور که بالا و پایین می رفت و اوج می گرفت، ناگهان متوجه موج های دیگر شد که با رسیدن به ساحل به شدت به صخره ها می خورند و از بین می روند.
ناله کنان با خودش گفت: آه خداوندا یعنی در آخر منم همانند آنها با برخورد با صخره ها نابود می شوم؟ در همان لحظه موج دومی که از کنارش رد می شد با دیدن او گفت:
سلام دوست من، چی شده چرا ناراحتی؟ به آسمان، خورشید و ابرها نگاه کن، گرمای هوا و آغوش دریا را حس می کنی؟ ببین چقدر همه چیز خوب است؟
موج اول گفت: مثل اینکه تو متوجه نشدنی که همهی موجها به چه عاقبت دردناکی دچار می شوند و از بین می روند. موج دوم گفت: نه، انگار نفهمیدی که تو یک موج نیستی، بلکه جزیی از اقیانوس هستی.
————————
اگر نگاهمان به روشنی ها و جنبه های مثبت زندگی باشد و آن را فرصتی برای رشد و شکوفایی و بهتر بودن بدانیم، می توانیم با شاد زیستن به رسالت انسانی خود دست پیدا کنیم و موفق و پیروز باشیم.
شاید دلیل اینکه نمی توانیم از زندگی خود لذت و بهره کافی را ببریم این باشد که مانند این موج کوچک خوب نفهمیدیم که کجا و چه کاره هستیم؟ یا چگونه می توانیم از لحظات و امکانات زندگی خود لذت ببریم. شاید به آگاهی و فراست لازم نرسیدیم و هنوز چشم و گوشمان به روی زیباییها، فرصتها، امکانات و … باز نشده است.
شاید هنوز به تاثیر شگرفی که روی شادکامی، موفقیت، سلامتی و نشاط ما می گذارد پی نبریم، اما می شود آن را امتحان کنیم؛ و با اقدامات کوچک اتفاقات قشنگی را رقم بزنیم. با هر قدم و تجربه موفق اعتماد به نفس و عزت نفس بیشتری پیدا کنیم و برای اقدامات بعدی و تجربه های شیرین تر نقشه بکشیم.
این خود ما هستیم که انتخاب می کنیم تا شاد و خوشحال، سعادتمند، پیروز و موفق و … باشیم. در دنیای واقعی، دیگران زندگی ما را تغییر نمی دهند، خود ما چنین می کنیم. قبول واقعیت نشانه قدرت است و اغلب برای آغازی دوباره، بهترین جا همین جاست.
نیچه می گوید: ما در رویداد های زندگی خود نقشی نداریم، اما در اینکه چگونه آنها را تعبیر کنیم، موثر هستیم. پس می توانیم بهانه ها را کنار بگذاریم و با تغییر نوع نگرشمان، باغبان، قناد، نقاش و خالق فرصتهای ناب و دل پذیر زندگیمان باشیم. فقط کافی است تا از ته دل بخواهیم تا بتوانیم.
اکثر ما از چیزهایی که داریم راضی هستیم اما دوست داریم تا وضعیت و شرایط زندگی خودمان را بهتر و زیباتر کنیم و رضایت خاطر و آرامش بیشتری داشته باشیم. دچار تکرار و روز مرگی نشویم و با تصمیمات و اتفاقات متنوع و متفاوت زندگیمان را جذاب و دوست داشتنی کنیم و روحمان را جلا بدهیم. باید دریچه های نور و امید را به سوی زندگیمان باز کنیم. کاش همه مان به زیباترین و بهترین امید ها، آرزوها و اهداف زندگیمان برسیم، الهی، آمین