جمعه پر رونق

جمعه ۱۳۹۹/۷/۴
خدا را شکر بعد از یک هفته بی رونق، دیروز و امروز فروش خوبی داشتیم.
دیروز خانم وکیل که مشتری دائم مان است باز هم به همراه یکی از دوستانش آمد و هر کدام کلی خرید کردند، هر دو گلدان مشکی مجسمه خانم با پتوس ارتشی، شفلرا با گلدان فلزی و … خرید کردند، تنها اتفاق ناگوار دیروز برخوردم با استند گلی بود که برای عکاسی گلدان رویش می گذاریم، چون لق بود یکی از مجسمه ها افتاد و شکست.
چقدر هول شدم و لحظه سختی بود، خوب شد خیلی بهم نتوپیدند و سرزنشم نکردند.

اما امروز مشتری زیاد بود و کلا بازار شلوغ و پر رفت و آمد بود.
بنسای، مجسمه، پتوس، اگلونما، زاموفیلیا، گلدان فانتزی و …..

فصل پاییز

بهار و پاییز
دو فصل متضاد، شکوفایی و خزان طبیعت

پاییز
فصل گلهای داوودی،
فصل انار، نارنگی، لیمو و پرتقال

کروتون از گلهایی که رنگ و بوی پاییزی دارد، در انواع و رنگهای متنوع
کروتون رسمی، کروتون پرتقالی، کروتون پا مرغی، کروتون ریش ریش، کروتون خال طلایی، کروتون گور خری

دخترک همینطور که قدم میزد و باد گیسوان طلایی اش را نوازش می کرد از خودش می پرسید آیا لحظات غمگین و سخت زندگی هم فصل خزان دارند؟ تا برسم به آخر قصه روزهای پر غصه، به پایان داستان غم انگیز حسرت و امید. دخترک کبریت فروش نبود.

چالش پاییزی:
قصه دخترک را از نو بنویس، برایش شمع روشن کن و تولد بگیر، باهاش آشتی کن و دنیای رنگارنگ دخترانه اش را با آرزوهای کوچک بزرگ عاشقانه خودت دلگرم و زیبا کن.
من و دوستان من شایسته بهترینها هستیم. بهترین از خوبیها و خوشیها

سؤالات

آیا شما علاقه ای به گل و گیاه دارید؟
آبیاری و غبار پاشی روزانه را دوست دارید؟
دوست دارید چه گلهایی داشته باشید؟
در حال حاضر چه گلهایی در خانه دارید؟
فضای خانه یا مورد نظرتان چه شرایطی دارد؟
شما تجربه نگهداری از چه گلها و گیاهانی را داشته اید؟

حکایت

در یکی از روزهای فصلِ بهار، ملانصرالدین داشت می‌رفت خانه‌اش که به صرافت افتاد خوب است از وسطِ جنگل میان‌بُر بزند. با خودش گفت «حالا که می‌شود از میان جنگلِ سرسبز و قشنگی میان‌بر بزنم و هم به نغمۀ پرنده‌ها گوش بدهم و هم گل‌های رنگ‌وارنگ را تمام کنم، چرا از این جادۀ خاک و خُلی و پُرچاله‌چوله بروم و بی‌خود راهم را طولانی کنم؛ آن‌‌هم در چنین روزی که حقیقاً عروسِ روزهای بهار است و هیچ معلوم نیست دیگر چنین فرصتی برایم پیش بیاید.»

بعد، راهش را کج کرد و رفت توی جنگل. اما، چندان راهی نرفته بود که یک ‌دفعه افتاد توی گودالی و لای بوته‌ها گیر کرد و پس از تلاش و تقلای زیاد خودش را از گودال کشید بیرون و ایستاد سرپا، که این‌بار پاش سُر خورد و پُشت‌پُشتی افتاد توی یک چالۀ پُر از گِل و شُل.

مدتی همان‌طور ته چاله دراز کشید تا حالش جا آمد. بعد با خودش گفت «شکرِ خدا که از این راه میان‌بر آمدم؛ وقتی در چنین جای قشنگی چنین اتفاقات بدی می‌افتد.، ردخور ندارد اگر از آن جادۀ خاکی و خراب رفته بودم، تا حالا صد دفعه مرده بودم!»

|©️ نقل از کتاب همه حق دارند | لطیفه‌های ملانصرالدین| #قصه|

@shahinkalantari
Madresenevisandegi.com