روزی که در روزهای هفته نیست

تمرین: باز نویسی قصه

در روزگاران قدیم ملانصرالدین تصمیم گرفت که لباسهایش را رنگ کند، برای همین نزد استاد رنگرز رفت و گفت می خواهم لباسهایم را رنگ کنم اما رنگش هیچکدام از رنگهای سبز و زرد، قرمز و آبی نباشد. رنگرز در پاسخ به او گفت: پس توهم یک وقتی بیا که هیچکدام از ایام هفته نباشد.
————————

موش تو سوراخ نمی رفت، جارو به دمش می بست
این دست اون دست کردن برای اینکه کار انجام نشود
ملانصرالدین هم برای خودش اسطوره‌ای است و کارهای عجیب غریبی می کند. کارهایی که به قول قدیمیا به عقل جن هم نمی رسد یا حسابی کفر آدم را در می آورد.

این قصه مقدمه خوبی می تواند باشد برای جواب دادن به کارهایی که شدنی نیست.
دیدید وقتی کاری غیر ممکن و نا شدنی مثل خوره به جانتان می افتاد، چطور شما را درهم می شکند و فکرتان را مشغول می کند، دایم با آن کلنجار می روید تا با راه حل و یا ایده ای خاص آن را خاتمه بدهید و فکرش را از سرتان باز کنید. دائما نشخوار فکری دارید کلی زمان و انرژی می گذارید و با خودتان مبارزه می کنید تا قضیه را فیصله دهید، ولی نمی شود.
هر کاری می کنید تا از شر فکری وسواسی و خرافی گونه خلاص شوید، ذهنتان آرام بگیرد و با کنار گذاشتنش از تشویش و سردرگمی بیرون بیا یید؛ و دوباره بتوانید به چیزی نو و شگفت آور اما شدنی فکر کنید و به نتیجه برسید؛ آنگاه با خیال راحت بنشینید و دور از هرچه مصیبت و مزخرف است رها شوید تا گره های ذهنتان را باز کنید و آزاد شوید، نفسی تازه کنید، انرژی بگیرید، روحتان را جلا دهید و سرحال و سرزنده شوید.

ذهن آدم مثل کارخانه افکار می ماند که دائم در حال تفکر و بررسی و پردازش اطلاعات و احساسات است. نمی شود بی خیال افکار بود و دائم باید برای خوراکش ایده و محتوا تهیه کرد وگرنه خراب می شود و به نشخوار فکری و توهم می افتد.

از هر فرصتی که بهم توان نوشتن و طراحی و نقاشی بدهد استفاده می کنم تا بتوانم فکرم را بیان کنم، درباره اش بنویسم و تصویرش کنم. دوست دارم بتوانم افکارم را منسجم کنم و سرو سامان بدهم. مثل فایلها، طبقات کمد و کشوهای مرتب و منظم شده ای که به خوبی در جای خودشان قرار گرفتند و با ترفندی ساده می توان بهشان دسترسی داشت.

جوری که خودمم از نگاه کردن بهشان خوشم بیاید و کلی انرژی و انگیزه بگیرم. به این کار فرایند تعادل و یکپارچه سازی روح می گویند، هنگامی که حالتان خوب است و همه چیز رو به راه است. پس هم اکنون و همین لحظه را دریاب و زیبا زندگی کن، تو می توانی.
الهی که همیشه خوب و خوش باشی.

اشارت مرگ

تمرین: بار نویسی قصه

در گذشته های دور باغبانی جوان که اهل سرزمین پارس بود به ارباب خود گفت: قربان لطفا به دادم برسید، سحرگاه فرشته مرگ مرا بشارت داد و تهدید کرد. هدیه ای می خواهم تا امشب بتوانم در اصفهان باشم. ارباب مهربان، اسبهایش را در اختیار او گذاشت.

هنگام غروب مرگ را دید و گفت: چرا سحرگاه باغبان مرا خبر مرگ دادی؟ فرشته مرگ جواب می دهد: نه خبر مرگ بلکه بشارت شگفتی و حیرت، چون صبح امروز او را دور از اصفهان می دیدم در حالی که شامگاه امروز باید جان او را در اصفهان بگیرم.
———————

مرگ یا زندگی مسئله این است.
وقتی دیگر نیستم، آیا فراموش می شوم؟ مرا کجا می برند؟ چه می شود؟
اگر از قبل از زمان و نحوه مرگ خود آگاهی پیدا کنید، واکنش شما چه خواهد بود؟
دیدار با فرشته مرگ و در آغوش کشیدن آن، شما دوست دارید چگونه با مرگ ملاقات کنید و آن را دریافت کنید؟

اگر می توانستم بفهمم که در چه صورتی در آن دنیا در آرامش و رفاه می توان داشت، بیشتر آن کارها را انجام می دادم.

تو وقتهایی که تنهایی را تجربه کردم، مدام به این فکر کردم که اگر بمیرم و نباشم، آیا به حال کسی تفاوت می کند؟ خیلی وقتها بهش فکر کردم، پر از خیال و همهمه، تشویش و سردرگمی و …

دوست دارم قبل از مرگم، زیبا زندگی کنم و چون رود در جریان و خروش باشم. گلستان و … زندگی ام را بسازم و با خیالی آسوده پر بکشم. من نقاشم، نقاشی هایم را در جمع کردم تا برای دیگران به یادگار بماند، هر کسی که عاشق هنر و طرح و رنگ است. امیدوارم لااقل او بداند که افکار و رویاهای من …..

یکی از ترسهای همیشگی من نتوانستن و از عهده بر نیامدن است، هر تصمیم جدیدی که می خواهم بگیرم، حداقل سه بار آن را پیش خودم تکرار می کنم. دومین چیزی که مدام به خودم می گویم این است که حالا چه کار کنم و یا چه فکری بکنم که برایم جذاب و دوست داشتنی باشد؟ آیا اصلا هیچ حوصله انجام کاری را دارم؟ الان دلم چه می خواهد؟

برای من که تا حدودی درونگرا هستم، ارتباط با خودم و درونم اهمیت خاصی دارد، کمکم می کند تا با خودم مهربان باشم و گفتگوی درونی دوستانه ای داشته باشم. حتی گاهی باید کودک درونم را به آغوش بکشم، او را نوازش کنم، با او بخندم یا گریه کنم و بعد از اینکه دانستم چه می خواهد، بتوانم به آرامش برسم. آخر هر از گاهی خیلی بچه ننه و سر به هوا می شود، پر از خواهش و تخیل، که باید کنترلش کرد.

هر روز زمان کوتاهی را برای مراقبه یا تمر کز بر روی افکار و رفتارم اختصاص می دهم. مثل کسی که روزانه خودش و کارهایش را بررسی می کند، یک اسکن شخصی تا بتواند با تغییرات و تدابیر لازم به تعادل و یکپارچگی کامل برسد. مثل برنامه ریزی و نظم دهی امورات فردی تا جایی که حدود و حریم شخصی خودم است.

گاهی اوقات این کار به نظرم آنقدر دلنشین و مطلوب است که دلم می خواهد تا از ذهنیاتم تصویر شفاف تری داشته باشم و بتوانم به نتایج بهتر و بهتری برسم. شاید در اینصورت ثبت، ویرایش و به روز رسانی افکار و ایده هایم خیلی بهتر و سریعتر انجام گیرد.

وقتی با درونمان آشتی می کنیم پذیرای کل وجودمان و هر دو نیمه تاریک و روشن آن می شویم. اگر با خودمان دوست و مهربان باشیم با آغوش باز هر دو نیمه وجودمان را پذیرا می شویم و به استقبال خودآگاهی و خود باوری می رویم. حالا عزت و اعتماد به نفس بیشتری داریم، می توانیم برای دست یافتن به اهداف و آرزوهای خود با اطمینان قدم برداریم و شادمان زندگی کنیم، زندگی سرشار از موفقیت، سربلندی و افتخار.

من با خویشتن دوستی و میل به تعادل و یکپارچگی کامل، می کوشم تا هر روز بهتر از دیروز باشم. چون من می خواهم پس می توانم برای خود و زندگی خودم بهترین باشم.
مثل یک فرشته، یک حامی

گدای ناپل

تمرین: باز نویسی قصه

زمانی که در ناپل زندگی می کردم، در کنار در خانه ام گدایی بود که همیشه چند تا سکه برایش می انداختم. روزی متعجب از اینکه چرا هیچوقت تشکر نمی کند به دقت نگاهش کردم و متوجه شدم چیزی که من گدا می دانستم، یک صندوقچه چوبی سبز رنگ کهنه و خاک خورده است که چند تا میوه گندیده در خود داشت.

این صندوقچه اسرار آمیز، هدیه ای بود برای اینکه من به خودم بیایم و نگاهم را عوض کنم در حین جمع آوری سکه های بخششم، شگفت زده به خواست و قدرت الهی فکر کردم و فهمیدم بر اساس قوانین شهروندی همانطور که من خانه ای زیبا و زندگی با شکوه دارم، مسلما نباید اینجا از فقر و گرسنگی خبری باشد، چون دور از خواست و عدالت الهی است.

به جرأت می‌توانم بگویم که شهر من یکی از آرمانی ترین شهرهای دنیاست. داشتن زندگی زیبا و ایده آل از پیش پا افتاده ترین مسایل بشری است. مردم اینجا مشکلات مادی ندارند و بیشتر دغدغه آنها تکامل، تعالی، فرهیختگی و ….. است.
————————

صندوقچه چوبی، صندوقچه خاطرات، صندوقچه اسرار
داشتن یک صندوقچه چوبی برای نگهداری خاطرات و یادگاری‌ها و …
سایت شخصی من که حاوی دلنوشته ها و روز نوشته های دخترانه من است. قصه من و نوشت و نویس های رشد و توسعه مهارتهای فردی برای نویسندگی و تولید محتوا

آرمان شهر من
شهر رؤیایی رنگین کمان

نام هنری: بهارناز خاتون، فاطمه سحر
زندگی در سرزمینی آرمانی با شرایطی ایده آل
دختر بهارانم من، پیشه ام نقاشی است، روزگارم به هنر می چرخد،
خانه ای دارم کنار یک باغ، بر بلندای. چند درخت، زیر چتر نارون، همنشین گل و گلبرگ و نسیم، همنوای جویبار و باران در گلستانه پهنه رنگین کمان

من توی آرمان شهرم در کارگاه زیبا سازی و زیبایی آفرینی کار می کنم که برای داشتن آرمان شهری ویژه، کلی ایده جالب و جذاب در حال بررسی و تدارک دارم. اینجا کارخانه تولید افکار درخشان هنری و خلاقانه است. هنر و رنگ و خلاقیت، ایده و اجرا و نمایش

دوستانی دارم، خوشحال، خوش فکر و هنرمند که برای تکامل و اجرای این ایده های عالی به من کمک می کنند. اما مهم وجود داشتن من و پیگیری ها و بررسی های مداوم من است تا به موقع و به جا تمامی آنها اجرا کرده و به سرانجام برسانم.

کنار دفتر کارم گلخانه ای پر از گلهای رنگارنگ و دوست داشتنی است، چند درخت میوه و جویبار آبی گوارا که در کنارش در جریان است. آب این رود از سرچشمه های رنگین کمانی کوهساران تأمین می شود. اینجا حال دل دریا و زمین و آسمان مطلوب است. در سحرگاه همه چیز رؤیایی و اما زیباست، با مه صبحگاهی و نم نم باران طراوت بخش بهار و حلول نقوش رنگین کمان رؤیایی اسرار وجود، اینجا باید زیست تا که بودن به تو معنای عشق و حقیقت بدهد.

اینجا پر آرزوها و رؤیاهای خوب و زیباست، پر از نقاشی های قشنگ و رنگارنگ، پر از هدیه های رنگین کمانی و خوشحالی جات جذاب برای لحظات دوستی و دورهمی، محبت های از صمیم قلب به همراه شادکامی و کامروایی، با عطر و طعم خوراکی ها و نوشیدنی های خوشمزه و شگفت انگیز ؛ تا قلب و روحتان جانی دوباره بگیرند و سر زنده و سر حال شود.

به سراغ من اگر می آیی نرم و آهسته بیا تا مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
اگر مرا در خانه نیافتی شاید کنار پنجره یا که در ایوان خانه گلها در حال تفکر و تخیل باشم. مشغول آشپزی باشم و یا گلکاری و گل آرایی و … کلی کار جذاب و دوست داشتنی دیگر که آرزوی هر دختری است. اما اینجا من به افکار و ایده هایم رنگ و لعاب زیستن و شادمانی می دهم تا دنیا جای بهتری باشد برای زندگی کردن. من می خواهم بیشتر از یک نفر موثر و مفید باشم چون می دانم چه می خواهم، پس تلاش می کنم تا بهترین خودم باشم. بهترین دخترک نقاش شهر آرزوها

برای خودتان یک عنوان یا لقب زیبا و منحصر به فرد انتخاب کنید. دوست دارید شما را با چه نام و نشانی بشناسند؟ دوست دارید خانه تان در کجای شهر باشد و چه موقعیتی داشته باشد؟ تصویر ذهنی شما از یک زندگی ایده آل چگونه است؟

نظر شما چیه؟ آیا تا به حال بهش فکر کردید؟ شهر آرمانی من چه شکلی است؟ چه قوانین و مقرراتی دارد؟ مردمان این شهر آرمانی چگونه اند؟
برای اینکه بتوانید در آرمان شهر مورد نظر خودتان زندگی کنید، چه کار می کنید؟
مثلا فرض کنید که تا ۱۰ یا ۲۰ سال آینده امکان اقامت شما در آن فراهم شود، شما چه کار می کنید تا شایستگی لازم برای زندگی در آنجا را داشته باشید؟

برای اینکه گدایان شهرتان کم شوند چه راهکارهایی را پیشنهاد می کنید؟
برای اینکه شهری تمیزتر و زیباتر داشته باشیم، چه کارهایی می شود کرد؟
برای کاهش تعداد گربه ها و موش ها و کنترل زاد و ولد آنها چه فکری باید کرد؟

خبر خوب

تمرین: بازنویسی قصه

روزی گلف باز ماهر آرژانتینی پس از موفقیت در فینال رقابت ها و دریافت جایزه به سمت پارکینگ و اتومبیل خود حرکت کرد. وقتی به آنجا رسید زنی مو بور را دید که با شادمانی به او تبریک می گوید و برای نجات جان پسر بیمارش که در حال مرگ است تقاضای کمک دارد.

گلف باز بی درنگ مقداری از پولی را که برنده شده بود به آن زن داد و برای پسرش آرزوی سلامتی کرد. هفته بعد در اجتماع کانون حرفه ای گلف بازان قصه کمک خیرانه اش را تعریف کرد، یکی پرسید آیا آن زن موی بور و خالی در زیر چشم داشت؟

گلف باز آن را تایید کرد. همان لحظه دوستش به او خبر داد که گول خرده و آن زن یک شیاد است و اینگونه بر سر گلف بازان خارجی کلاه می گذارد و جیبشان را خالی می کند.
گلف باز گفت یعنی آن یک دروغ بود و جان هیچ بچه ای در خطر مرگ نیست؟ نه که نیست. شکر خدا، این خوبترین خبری است که در این هفته شنیدم.

———————
احساسات:

اگر اینجوری جیب منم خالی کنند، بعد از اینکه متوجه بشوم فریب خوردم، حتما سر آن زن داد می کشم و یا چند تا ناسزا بارش می کنم، واقعا چه کار بی موقع و نحسی؟ آخر به این راحتی سر آدم کلاه برود و آچمز بماند؟!!

این خانمی که شیاد خطاب شده است، واقعا کاری جز این نداشته و چون بیکار و الاف می گشته، رسالت انجام این کار را به عهده ایشان گذاشتند. اما واقعا رویش می شود سر همه را کلاه بگذارد؟ امیدوارم نیروی جذب خود او را به چالش بکشد و جیبش را خالی کند.

بعضی از آدمهای باهوش هم از این نوع کارها انجام می دهند و از همین راه کسب درآمد می کنند. مثل ترفندهای زیرکانه ایرانیان برای گول زدن دیگران، دلالی و …. که در واقع سو استفاده از سادگی و خوش باوری بقیه است اما آنها می گویند نباید اینقدر ساده و زود باور بود، این که ما را متفاوت می کند.

افکار:

تا حالا شده که جیبتان را بزنند یا ازتان دزدی کنند؟
هشدار: اگر شما هم مشهور هستید، خیلی مواظب باشید که گول نخورید.
قشنگ فهمیده کجا، چطور و چه وقت سراغ چه کسی برود.
شاید این نوع کلاهبرداری شغل و پیشه سرکار خانم است.
خوش شانسی زن شیاد، جسارتش را زیاد کرده
خالی کردن جیب بازیکنان خارجی، کلاه برداری
دست انداختن و سر کار گذاشتن بازیکنان ورزشی
فرصت یابی و سو استفاده از احساسات انسانی؟!!
شاید از تدابیر و دسیسه‌های کانون گلف بازان باشد
شادمانی و شکرگزاری قهرمان از کذب بودن خبر بد
خبر خوب یعنی رهایی از ناراحتی و عذاب وجدان
جوانمردی و دست و دل بازی گلف باز

ایده ها:

نوشتن دستور العمل تردستی و شعبده
ترفندهای بازی، سرگرمی، هنر و خلاقیت
ترفندهای شخصی من برای جلب توجه
عضویت در باشگاه ورزشی محله
پیاده روی و نویسندگی
چرا فریب خوردم؟
چطور قهرمان شویم
قهرمان ملی کیست؟
رموز شادی و شادکامی
وقتی من پینوکیو بودم
دست پاچگی های دختر دروغگو
وقتی رک و صریح صحبت نمی کنیم
کمک های خیرانه، شیرخوارگاه آمنه، مؤسسه محک، محسنین،